ممکنه هربار که اسم سفر به گوش ما بخوره، شروع کنیم به تصویرسازی نوع سفر، جایی که دلمان می خواد بریم، کارایی که دلمان می خواد انجام بدیم . و حتی به همسفرانمون هم فکر می کنیم.
آدم های کمی در این کره خاکی پیدا میشن که سفر به تنهایی را دوست داشته باشن. ما دوست داریم به طور طبیعی در غم ها و شادی ها، لحظات خاص و به یادماندنی مان کسانی در کنار ما باشن که بتونیم در اون لحظات با انها شریک بشیم.
بعضی ها هم اساسا سفر میرن که دوستانی باشن و بهشون خوش بگذره، یعنی انگیزه یه سری از آدمها صرفا بودن در کنار همدیگه است تا خود لذت سفر.
یه سری ها هم هستن کلا سفر رفتن رو دوست دارن و براشون فرقی نمیکنه چجوری و با چه کسی برن ، فقط می خوان برن.
یه دسته دیگه هم هستن که براشون مهمه چجوری و با چه کسایی برن!
حالا در بین این همه آدم، یه سری هایی هستن که به تنهایی سفر میرن، بعضی ها از روی اجبار چون کسی را ندارن، بعضی ها هم از روی علاقه.!
اول قرار نبود که این سفر رو تنها برl و وقتی فهمیدم در این سفر تنها هستم، اول کمی نگرانی داشتم از اینکه ممکنه حوصله ام سر بره، و خیلی مسائل دیگه.
از زمانی که سفر شروع شد، یعنی از نقطه ترمینال غرب (آزادی) ، با نگاه های عجیب آدمهایی روبه رو شدم که به دقت به اطراف من نگاه می کردن تا لااقل یه همراهی را کنار من ببینن!
آن شب بارانی در ترمینال ساعت 10 شب ، در بحبوحه جمعیتی از مردان غافلگیر شده بودم. نه از دسته از مردایی که بهشون جنتلمن میگن، بلکه بیشترشون کارگر بودن و یا کشاورز.
خب تا این لحظه ابتدایی از سفرم که احساس میکردم الان میتونم با آدمهای جالبی هم کلام بشم، به کل بهم ریخت.
وقتی سوار اتوبوس شدم، نگاه های آدمها کمی معذبم کرد و برای همین در صندلی جلو پشت راننده ها نشستم.
در نهایت، هم صحبت هایی که من از این سفر اتوبوسی انتظار داشتم، کسانی جز دو تا راننده اتوبوس نبودن!
سفر ,هم ,ها ,یه ,های ,هستن ,سفر به ,به تنهایی ,بعضی ها ,این سفر ,ها هم
درباره این سایت