دو شب پیش باز یکدیگر را دیدیم در کافه خیابان ایتالیا
کلاس آموزش خصوصی مان در همانجا برگزار شد، من شاگرد بودم و او استاد
او سعی می کرد با تمام وجودش به من آموزش دهد تا اساسی ترین مفاهیم را یاد بگیرم. از اوایل شروع کلاس بی حوصله و کلافه بود اما خستگی های ناشی از کارش باعث نمی شد که دلش بخواهد کلاس مان به بهانه دیدن من برقرار نباشد.
سعی داشتم گاه گاهی با لمس دستانش،درونش را آرام کنم تا کمی از سردی آن کم کنم. گاهی که مفهومی را توضیح می داد، به عمق چشمانش نگاه می کردم تا فاصله بین مان را نزدیکتر کنم.
کنم ,مان ,کلاس ,گاهی ,آموزش ,سعی ,را آرام ,آرام کنم ,دستانش،درونش را ,لمس دستانش،درونش ,گاهی با
درباره این سایت