با آنکه نیمه دوم اردیبهشت ماه بود، اما هوای منطقه سرد بود. از آسمان برف میبارید و من از استرس زیاد سرمای بیشتری را در استخوان هایم حس میکردم.
آن روز اولین جلسه از کارگروه سنگنوردی بود و ما در منطقه بند یخچال بودیم. قرار بود برای فرود آماده شویم. سنگ ها خیس و لغزنده بودند و لازم بود برای رسیدن به بالای آلبرت از یک شکاف کوچک عبور کنیم. من به پایین شکاف نگاه میکردم و دلم می لرزید. چگونه می توانستم با یک پا دراز کردن، روی سکوی مقابل قرار بگیرم.!
گویی مهدی فرید افشار می دانست که ممکن است عبور از این شکاف برای عده ای سخت باشد، بنابراین طنابی کشیده بود که با اتکا از طناب می توانستی عبور کنی.
حتما خنده دار بنظر می رسد اگر بگویم که با وجود طناب هم باز برایم این امر دشوار و ترسناک بود!!!
به هر زحمتی که بود با چشمان نیمه بسته از مهلکه گریختم و خودم را به طرف مقابل سکو و روی کلاهک آلبرت رساندم.
بچه ها پشت کارگاه ها صف کشیده بودند و منتظر دستور فرود بودند. مهدی فرید افشار هم به همراه تعدادی از مربیان، بالا ایستاده بود و مشغول آموزش نحوه صحیح استفاده از ابزار فرود بود.
تعدادی از بچه ها که سابقه قبلی در سنگنوردی داشتند با خوشحالی و اعتماد بنفس صف را کنار را می زدند و از بالای کلاهک فرود معلق را تجربه می کردند. اما داستان در این بخش از مسیر فرود کمی تفاوت داشت. می توانستم کمی استرس و ترس از اولین فرود را روی صورت بعضی از بچه ها ببینم.
درباره این سایت