در آبان ماه سال 97 بود که با او آشنا شدم. با آنکه ارتباط خوبی با هم برقرار کرده بودیم ولی پایه های عاطفی مان مستحکم نبود.
ما به لحاظ یه سری ویژگی ها و خصوصیات شبیه یکدیگر بودیم و علاقه مندی های مشترک زیادی داشتیم، میشد امیدوار باشیم که این ارتباط ماندگار تر خواهد بود، ولی بعد از گذشت مدت زمانی متوجه بعضی از رفتارهای او شدم که برایم خیلی عجیب بود.
گاه گاهی پیش می آمد که وقتی در نزدیکترین حالت به درون او بودم، او از خودش خیلی دور میشد و من هم طبیعتا دور
گاهی احساس می کردم قلب و جانش با هم پرواز می کنند و به دنیای دیگری می روند در حالیکه جسم اش درست کنار من بود، دستانش در دستم بود و صدای نفس هایش را می شنیدم
هم ,بود، ,گاهی ,های ,میشد ,بودیم ,با هم ,من هم ,هم طبیعتا ,طبیعتا دور ,و من
درباره این سایت